رمان به خانومت سلام برسون
دسته بندی ها:

رمان به خانومت سلام برسون

خلاصه رمان:

معرفی رمان به خانومت سلام برسون :

رمان به خانومت سلام برسون داستان زندگی دو زوج است که به تازگی از هم جدا شده اند. دو زوجی که خودشان تصمیم به طلاق گرفته اند اما قدرت رویارویی با حقیقت جداییشان را ندارند. از دور هنوز هم یکدیگر را دوست دارند اما هیچکدام جرات ابراز و برگشت را ندارد.

رمان به خانومت سلام برسون در ژانر اجتماعی به خوبی و با قلمی روان نگاشته شده است که می تواند با روند آرومش مخاطب را تا انتهای رمان همراه خود کند.

رمان به خانومت سلام برسون نوشته مصطفی مردانی در سال 1400 از انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. تعداد صفحات این کتاب 338 می باشد.

 

مقدمه رمان به خانومت سلام برسون :

نوشتن را با مهندسی یاد گرفتم
تقدیم به مهندسی که کلمات را می فهمد،
تقدیم به تمامی آنهایی که حس کلمه را می فهمند.

***

روزی که تصمیم گرفتم در مورد این ایده بنویسم روز سختی بود. همیشه مطمئن بودم که رمان به خانومت سلام برسون حسابی اذیتم خواهد کرد. نوشتن از موضوعی که کم و بیش در مورد خودم اتفاق افتاده بود، کار ساده ای به نظر نمی رسید اما با این قضیه کنار آمدم که لازم نیست حتماً همه چیز درست و مرتب باشد میشود همه شخصیتها را عوض کرد شخصیتها و مکانهای جدیدی ساخت که در واقعیت وجود نداشتند.

اصلاً می شود داستان را طوری روایت کرد که انگار برای کس دیگری اتفاق افتاده در جای دیگری در زمان دیگری و حتی به شکل متفاوتی بعد ترها تصمیم گرفتم همه چیز را عوض کنم غیر از خود ماجرا انگار که فقط ازش الهام گرفته باشم خودم را از خودم بیرون کشیدم و جای دیگری گذاشتم و رمان به خانومت سلام برسون شروع شد.

باور کردن این موضوع سخت بود که همه چیز به شکل دیگری در حال اتفاق افتادن است اما کم کم باورش کردم شخصیتها را یکی یکی ساختم و به داستان فرستادم این دیگر چیزی نبود که من را اذیت کند. فقط یک حس کمرنگ و محو از اتفاق برایم ماند و توانستم این قصه را همان طوری که خودش هست بنویسم. نه همان طوری که برای من اتفاق افتاده.

حالا می توانم ادعا کنم خیلی نسبت به این داستان بی طرفم می توانم ادعا کنم که این قصه میتوانسته برای خیلی های دیگر اتفاق افتاده باشه همان طور که در حین نوشتنش و از طریق پیام هایی که می گرفتم این را فهمیده بودم این قصه دیگر قصه ی خودش بود.

مصطفی مردانی

 

خلاصه رمان به خانومت سلام برسون :

رمان به خانومت سلام برسون به قلم مصطفی مردانی، داستان زندگی کامران و نسرین است که از يكديگر جدا شده‌اند. اما هنوز از دور يكدیگر را دوست دارند.

کامران به اجبار برای گذران زندگی به دفتر دوستش علی پناه می برد. چند ماه به همین منوال می گذرد تا اینکه خواهر علی برای ادامه تحصیل ناچار به آمدن به تهران می شود. حالا علی باید هر طور شده کامران را با طلاقش روبرو کند و به همین خاطر یک پروژه عکاسی مشترک با نسرین شروع می کند که…

 

مقداری از متن رمان به خانومت سلام برسون 1 :

موتور یخچال که ساکت شد، برگشتم و توی رختخوابم ولو شدم. حس کردم که حتی یخچال هم خوابید.

انسان مدرن دلش به همین صدای دستگاه های مختلف خوش است. صداهایی که گاهی انگار با او حرف می زنند. انسان مدرن آن قدر تنها است که می تواند غذایش را با یکی از همین ها بخورد.

طوری که حس کند روبرویش نشسته و لیوان قهوه را با او سر کشیده است.

 

مقداری از متن رمان به خانومت سلام برسون 2 :

از ماشین پیاده شدم زل زدم به خیابان کوتاهی که دو طرفش را خانه های آجری و سیمانی پر کرده بودند.

طاهره از در آپارتمان بیرون آمد. توی تاریکی راهرو به هم رسیدیم گردنش را کج کرد و دستش را برد زیر روسریش نگاهش را گرفت سمت من ژستش را چه قدر دوست داشتم.

حسم می گفت که الان در حال مزمزه کردن کلی حرف باشد. اما حس عجیبی نمی گذارد که بیرونشان بریزد. سرم را تکان دادم که یعنی چی شده؟
با دستش به خانه اشاره کرد با دستم به ماشین اشاره کردم ریموت را بالا گرفت و همه درها قفل شدند. از کنارش رد شدم. بوی بدنش مثل صابون مانده توی حمام بود یک صابون لوکس طلایی که با بوی نای حمام یکی شده باشد.

از کنارش رد شدم. این بو را هیچ جای دیگری نشنیده بودم. اما چرا برایم آشنا بود. آدم ها را میشود با بوهایشان شناخت دختر سبزپوش چه بویی می داد؟

توی کافه نشسته بودم که پیداش شد. قد متوسط با یک مانتوی سبز بلند با ترمه دوزیهای طلایی مانتو را خوب یادم مانده بود.

چشمهایش ساده بودند و کمی خسته انگار که دوست نداشتند باز بمانند توی چشم های همدیگر زل نزدیم پشت میزش نشست و کتابی را از کیفش در آورد.

من اما نگاهم روی میز و لباسش بود کاش میشد یک بار دیگر ببینمش کاش می شد بفهمم آن لحظه که سرش را برد توی کلمات کتاب چیزی هم می خواند یا نه دوست داشتم آن لحظه ها فقط در حال فکر کردن باشد دوست داشتم نگاه کنم که حتی کتاب را برعکس گرفته، اما وقتی کتاب را ورق زد، فهمیدم که خیالاتی شده ام.

واقعاً کتاب را می خواند و من فقط نگاهش می کردم. این که یک زن بی فکر و بی اراده دوستم داشته باشد، حس لطیفی بود. حتی اگر هیچ وقت دستت به موهایش نرسد.

حتی اگر هیچ وقت فرصت نکنیم کنار هم توی خیابان راه برویم. برایم دوست داشتن از آن حسها شده بود که از دور قشنگ تر به نظر می رسید.

از دور تماشایش کردم و شاید هیچ وقت جرات حرف زدن و جلو رفتن پیدا نکنم. این حس دور دوست داشتنی را به گرمای نزدیک سوزان ترجیح میدادم همین قدر گرما هم برایم زیاد بود.

طاهره گفت:

نسرین خونه نیست بهتره زودتر بریم وسایلو ببریم تا پیداش نشده.

سرم را برگرداندم و نگاهش کردم گفت:

چرا این طوری نگاه می کنی؟ علی گفت بیام بهت بگم.

وسط راهروی تاریکی بودیم که میرسید به خانه گذشته.

-برام فرقی نمیکنه!

اگه فرقی نداره برو دیگه

زورم نرسید بهش بگویم که منظورم را اشتباه فهمیده این که فرقی برایم نمیکرد دلیل نمیشد که بخواهم از جایم تکان بخورم در هر صورت نمیخواستم بروم اما نگفتم طاهره گفت:

تو جدا شدی؟

همان جا خشکم زد. برگشتم و صورت پر از سوالش را نگاه کردم. دوباره گفت:

واقعاً جدا شدی؟

-کی این رو گفته؟

طاهره سرش را تکان داد و پایین انداخت. حرفی را تا نوک زبانش آورد و برگرداند. گفتم:

-بگو!

دستش را آورد بالا و گیر داد به حرفی که توی دهانش مانده بود. سرش را کمی آورد جلو و ارامتر گفت:

-شبیه کسی نیستی که سر خونه زندگیش بوده… تو حتی نمیخوای بری توی خونه ت اینجا شبیه خونه ی تو نیست شبیه خونه ی یه زن بی خیاله.

توی صورتش نگاه کردم طاهره با چشم هایش همه جای خانه را دیده بود مثل یک نقاش یا عکاس که همه چیز را در یک نگاه توی چشم هایش ثبت کرده باشد آن دو تا روزنه باریک حتی از دوربین عکاسی هم قوی تر بود دستش را برد زیر روسری و خیره مانده به چشم های مات برده ی من با دست اشاره کرد که بروم.

این بار راه افتادم جلوی در خانه که رسیدم بوی زهم سیگار زد زیر دماغم انگار پرت شده باشم وسط یک عالمه زباله که یک ماهی شده و از خانه بیرون نبردند سرم را کشیدم عقب طاهره گفت:

-این کیه توی خونه؟

خودم را کشیدم توی .خانه چشمم افتاد به نیلوفر که گوشه آشپزخانه زیر هود ایستاده بود.

علی رفته بود توی اتاق و وسایل را نگاه میکرد نگاهی به زیرسیگاری پر از ته سیگار و هود روشن انداختم کارتنها را وسط پذیرایی چیده شده بود نیم ست مبل قرمز رنگ و کمی از وسایل آشپزخانه هم کنارشان نشسته بودند. نیلوفر سرش را برگرداند و گفت:

-یه سری کارتن هم دست من داری تو ماشینه براتون می آرم.

 

نحوه تهیه و مطالعه رمان به خانومت سلام برسون :

از طریق انتشارات صدای معاصر و کتاب فروشی های معتبر قابل تهیه می باشد.

 

بیوگرافی مصطفی مردانی :

مصطفی مردانی نویسندگی رو با وبلاگ نویسی از سال 1381 شروع کرد و بعد از فعالیت های بسیار در این زمینه با برگذاری کارگاه های نویسندگی شهرت یافت.

 

آثار مصطفی مردانی :

رمان رد پای لک لک ها – انتشارات سوره مهر

رمان به خانومت سلام برسون – انتشارات صدای معاصر

رمان از پیدا شدن بدم میاد – انتشارات نفیر

ارسال دیدگاه

ایمیل شما عمومی نخواهد شد و نزد سایت محفوظ می‌باشد.

دیدگاه کاربران

0
هنوز دیدگاهی ارسال نشده است اولین نفر باشید!